n
🌷🌷🌷السلام علیک بجوامع السلام🌹🌹🌹
نه از «جمال تو» قطع نظر توان کردن
نه جز «خیال تو» فکر دگر توان کردن
با سلام و ادب و اخلاص. صبح به خیر. ما انسانها به سه دسته تقسیم میشیم:
۱. هیچ وقت به یاد شما،
۲. گاهی به یاد شما،
۳. زیاد به یاد شما.
آیا ممکنه حالت چهارمی هم باشه؟: همیشه به یاد شما؟
نمی دونم
اما یه جوک دیدم که نوشته بود:
میدونید فرق لاکپشت با یه دختر چیه؟
لاکپشت همیشه لاک داره، ولی دختر، فقط گاهی لاک داره، اونم موقعی که میخواد بیرون بره!
خب من الان لاک پشت بودن رو دوست داشته باشم یا دختر بودن رو؟!
اگر چه این همسایهی ما توی وبلاگ بغلی، به این مضمون می گفت که «کم نخواه. قانع نباش. زیاده طلب باش. غافل از گستردگی لطف و فیض آسمونی نباش» ولی من واقعا به همون کم، قانعم.
همین که خدایناکرده جزو گروه ۱ نشم برای هفتجدم بسه. لیاقت من همین گروه و دسته ۲ هم نیست و ارفاقا اینجا هستم که گاهی به یادتون هستم، ولی همینجا هم که باشم ممنونم آقا.
فدای شما...🙏🌸🌷🌹🙏
نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو
که دیده در نگشاید بر این و آن بی تو
پ.ن: فاصلهام با این نوع جهانبینی مسطور در شعر کلیم کاشانی همدانی، ششصد هزار کیلومتر است.🙁 یا رب، کوتاه گردان این مسیر دراز را.
آخرش نفهمیدم که طرف بیدین بود یا بودایی؟🥴 اگر چه تصریح نمیکرد اما به احتمال قوی، بودایی بود، ولی اصلا مهم نیست.
همیناندازه که توانستم در یک بحث تقریبا نامرتبط، طوری گریز موفق بزنم که چند جمله درباره وجود نازنین شما با یک ملحد صحبت کنم و او ناخواسته یا مکارانه، جواب موافق بدهد و همراهی کند و از شما و زمان ظهور شما با دید مثبت یاد بنماید کافی است! او حتی بعد از آرزوی من برای تعجیل ظهور شما، «انشاءالله» میگفت(که طبعا به خاطر مطالعات عربیپژوهانهاش بود) و حالم خوش شد🥹 و روزم را ساخت و مهر ژاپن بیشتر در دلم نشست!
لااقل من، من غافل خوابآلودهی محجوب در حجاب طبیعت، امشب، آخرشب، در حسابرسیام، این چند دقیقه را جزو لحظات غفلت از یاد قشنگ شما، حساب نخواهم کرد. ای فراموششدهترین یاد معطر تاریخ.😐🙁😔😭
دیگر اینکه، به خم طاق ابروی دلفریبت قسم که با این گفتگوی مختصر، همینطور الکی، خاطرم رفت سمت یک بیت محتشم کاشی، که ۵ قرن قبل گفته بود:
یک «آشنا» نشان توام در جهان نداد!
شد نوبت، این زمان که ز «بیگانه» جویمت
یعنی ما امید تداعی یاد شما حتی در غیرقابلانتظارترین امور را هم نباید از دست بدهیم و مثلا صبحها بگوییم خدایا در این ترافیک مشغلههای شبانهروزی زندگی عصر نت و اتم، ما را از رزق ذکر نام و یاد جانشین نازنینات، سید مهدی علوی فاطمی، محروم مفرما. خدا کند ظهور شما نزدیک باشد و در غیرقابلانتظارترین وقتی که اصلا توقعش را نداریم، تشریففرما شوید و ما از خوشی ذوقمرگ شویم.
غلام و مخلصتان🌹🌹🌷🌷🏵️🏵️🌸🌸🙏🙏😘😘
هیچ برگی، بی اجازهی شما از درخت نمی افتد
و
هیچ غنچهای بدون اجازهی شما تبدیل به گل نمیشود
و
و هیچ جوجهای بی اذن شما پوسته تخممرغ را نمیشکند تا جیکجیک مستانه کند
کلا صعود و افول و بلکه وجود و عدم هر چیز وابسته به اراده شماست و چرا چنین نباشد وقتی که شما آشیانه و آستانهی مشیت و اراده خدایید...
لذا به جز این غنچه و برگ و جوجه، از فهرستکردن چیزهای دیگر که نوشتنشان سالها طول میکشد، منصرف میشوم.
این را گفتم که بگویم هم خوشحالم و هم ناراحت.
خوشحال از این رو که توهم این را دارم که اجازه دادهاید این هفته نیز از شما بنویسم...
و ناراحت از اینکه یک هفته دیگر بر دوران حبس و غیبت شما اضافه شد، ای آزادترین محبوس دنیا و ای محبوبترین معشوق تنها.
پدر عزیزتان، مولای کائنات، امام علی علیهالسلام، فرمودهاند که شما به صورت نامحسوس در خیابان و کوچه و بازار و خانههای ما قدم میزنید.(أَنْ يَكُونَ صَاحِبُكُمُ الْمَظْلُومُ، الْمَجْحُودُ حَقَّهُ، صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ، يَتَرَدَّدُ بَيْنَهُمْ وَ يَمْشِي فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأُ فُرُشَهُمْ وَ لَا يَعْرِفُونَهُ)
ای تجلی نام «مالک» و «صاحب» خدا،
همهی هستی از شما و برای شماست
و آن گاه شما اینطور بیخانه و مظلوم و کوچهگرد و تنها؟
چقدر غریبانه...😭
چقدر مظلوم...🙁
چقدر گریهآور...😭
دلم سوخت...
کباب شد اصلا.💔
طبیبا، تا به کی بر زخم پیکانش نهی مرهم؟
برو، مگذار دیگر مرهم و بگذار پیکان را
#تنهای تنها
سودایییم از تو و بطّال و کو به کو
ما را چنین بطالت و سودا مبارکست
السلام علیک یا حجت بن الحسن المهدی
از هر چه در آید به نظر مردم را
در دیده من «خیال یار» آمد و بس
ایمان واقعی را فقط شما دارید. در مرحله بعد که هزار میلیارد مرحله دورتر است ما شیعیان ایمان واقعی داریم. بقیه مذاهب و ادیان که اصلا گفتن ندارند. گمراهان حیران.
ایمان واقعی، چنانکه من از احادیث جانبخش اجداد مطهر شما استنباط کردهام، یعنی محبت و ولایت شما
و برائت از مخالفان شما.
در بخش اول نیز، برای محبت چند گونه تجلی است که مصداق اتماش، محبت و یاری جانی، مالی، زبانی شماست و چون در حدیث آمده که دوست داشتن زبانی و محبت بیانی مولای کائنات، حضرت امام علی علیهالسلام مساوی کامل بودن یک سوم ایمان است، من هیچکارهی بیچاره، جز این بخش ایمان را ندارم واقعا،
و آن هم تازه در حد ادعا،
محبت بیانی هم خب یا با زبان ابراز میشود و یا با نوشته،
و خواهش می کنم و خاک خوشبوی کف پای مبارکتان را میبوسم که اجازه بدهید وارد حریم دوستداشتن بیانی و زبانی و نوشتاری شما شوم ای علی زمان و ای عشق جاودان.
من نه دین درست و درمانی دارم نه قلب پاکی و نه اهل زهد و عبادتم،
حتی قلم و بیانم هم زیبا نیست ولی با اجازه/اذن شما، شروع میکنم به نوشتن های جمعهای....
و این شماره اولش است
و خدا کند شماره ها زیاد نشود🤲
فدای شما🌹🌷💐
یا علی
محتشم کاشانی با تصرف:
سلسلهی فتح را میکند آخر به پا
آن ید قدرت که هست سلسلهجنبان عشق
گر بیایی دهمت جان، ور نیایی کشدم غم🙁
اي با من و پنهان چو دل، از دل سلامت ميكنم
تو با مني هر جا روم قصد مقامت ميكنم
هرجا كه هستم حاضري، از دور در ما ناظري
شب خانه روشن ميشود، چون ياد نامت ميكنم
به بویت زندهام هر جا که هستی
به رویت آرزومندم، کجایی؟
بس که ویرانم از هجوم غمت
شهرِ تاراج دیده را مانم!!!
إذا ما ألمت بك النائبات *** و عضت عليك بأنيابها.
فلذ بالكريمة أخت الرضا *** و حط الرحال بأعتابها.
و ثق إن دعوت الإله بها *** أتيت المدينة من بابها
در روز نمادین وفات یا شهادت عمه عزیزتان، این شعر از شیخ احمد دُرّ عاملی لبنانی را که در روزگار جوانی، به صورت منظوم ترجمه کرده بودم در خاطرم آمد .... و با اینکه می دانید الان مدتهاست شعر و شاعری را کنار گذاشته ام ولی چند دقیقه با هوش مصنوعی درباره این شعر بحث کردم و دفعه بعد شعر «سری البرق من نجد فجدد تذکاری» شیخ بهایی در مدح شما را احتمالا با او به گفتگو بگذارم.
ای شاه مسلمانان، وی جان مسلمانی
پنهانشده و افکنده در شهر پریشانی
شاهنشه هر شاهی صد اختر و صد ماهی
هر حکم که میخواهی میکن که همه جانی
دیده ام که فرموده اید زادگاهتان را دوست دارید(اللهم إنك تعلم أنها من أحب البقاع لولا الطرد😭)
ولی اصلا مگر حجم غربت زادگاه شما را می توان اندازه گرفت؟
من که قدرت چشایی معنوی ام در حد مرزصفر است باز از فکرکردن به حجم غربت زادگاه شما و شهادتگاه پدر و جد شما، ویران می شوم چه برسد وقتی توفیق زیارت رفتن آنجا دست می دهد.
خوب کاری کرده اند مردم عادی و عامی که نام «سر من رای» عباسیان ملعون را «سامرا» تلفظ کرده و جا انداخته اند
تا یادی بدهد از غربت شما... و ساء من رای...
بگذریم حالا
تولد بابای عزیز و مهربان و نازتان مبارک باشد آقا
مخلص و ارادتمند و شرمنده🌷🌹💐🌺🏵️🌸🌼🙏🙏🙏
مرا می کُشد انتظار قُدومت
چه باشد که آواز پایی برآید؟
ز بس نشستم و با شب «حدیث غم» گفتم
ز غصّه، «رنگ من» و «رنگ شب» پرید، بیا🌸🍀🙏
ای آنکه در طریق هدی، رهنما تویی
بر جنّ و انس، رهبر و میر هدی تویی
گر خوانمت خدا، نه خدایی، ولی خدا
چندان نموده در تو تجلّی که ها تویی
هم مَظهر خدایی و هم مُظهر خدا
آئینه ی جلال و جمال خدا تویی
ناچار خوانمت چو بشر، زانکه چون نبی
مصدوقه ی کریمه ی «قل انّما» تویی
توأم بود حدوث وجود تو با قِدم
بر خلق، ابتدا تو و بی منتها تویی
یا صاحب الزمان...
خواهی به «دیده» بنشین، خواهی به «سینه» جا کن
سلطان هر دو مُلکی، این زان توست و آن هم🌸🏵️🌼
میجویمت آنچنان که مهجور، وصال
مشتاق توام چنان که مخمور به می!
عادت به وبلاگخوانی ندارم مگر با سرچ یا توصیه یا با تحریک کسی.
وارد وبلاگم که می خواهم بشوم وبلاگ های به روز شده نمایش داده می شود و گاهی داخل بعضی ها شده و ممکن است ۲ ثانیه بمانم یا ۱۰ دقیقه.
چقدر هم ملت، بد می نویسند و پر از ناامیدی و یاس و خستگی و شکست عشقی و بدگویی از مملکت و جامعه و زندگی متاهلی و ناله و فحاشی اند. لااقل اینهایی را که من اتفاقی دیده ام اینطور است و البته به درصدی از آنها باید حق داد چرا که شرایط سخت زمانه یا علل دیگر باعث شده اینطور بنویسند.
ولی با تمام این احوال، گاهی بعضی از همین وبلاگهایی که به گروه خون من نمیخورد، اشکم را در آورده و شدیداً خاطر قشنگ تو را در دلم تداعی کرده،
ای همه دار و ندار من...
و سوالم این است چرا؟
دال و مدلول مگر نباید سنخیت داشته باشند؟
جوابش به نظرم این است: شما خواسته اید و لا غیر،
فدای خواسته های شما، در اذن موقت ورود در حریم خاطرات شمایی، حتی به نالایقانی چون من و با نامربوط ترین دال ها.
«شیشهی نازک دل ما» را / «طاق ابروی یار» بایستی
رفت نیرنگهای چرخ از حد / این خزان را بهار بایستی
فصل خزان و پاییز برگ ریز که می آید می توانیم از دو جهت به آن بنگریم.
الف: خزان و سردی دوران بی تویی و دور از خانهگی شما.
ب: تحولی که در طبیعت رخ می دهد و امیدی که ما به تحول اساسی و نهایی زمانه داریم.
اما کی این تحول موعود، رخ می دهد؟
به نظر، زمانی که با همه وجود درک کنیم «ما نمیتوانیم» و یک «منجی نازنین» باید بیاید.
آن زمان کی است؟ نمی دانم. ولی از خدا خواهش می کنم زودتر قانون «ما نمی توانیم» و قاعده «اضطرار به منجی» را در دلهای ما نهادینه و شکوفا کند و خزان فراق شما را به اتمام برساند.
نخست به خاطر خود شما، ای صاحب اقالیم هستی، و دوم به خاطر ما درماندگان بیچاره.
پ.ن: دور از تو فضای دهر بر من تنگ است