ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم بـایـد چـه بگویم بـه پرستـار جوانم؟
باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم؟ وقتی کـه نـدارد خبـر از درد نهـانم
تب کرده ام امـــا نـه بـه تعبیـر طبیبــان آن تب که گل انداخته بر گونه جانم
بیمـــاری مـن عــامـل بیـگـانــه نــدارد عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم
آخـر چـه کنــد بــا دل مـن علـم پزشکی وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟
لب بسته ام از هرچه سوالست و جوابست می ترسم اگر باز شود قفل دهانم-
این گرگ پرستار(!) به تلبیس دماسنج امشب بکشد نــام تـو از زیر زبــانم!
می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...
چیزی که عیـــان است چـه حــاجت به بیــانم
بهروز یاسمی
+ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 8:15
|