إنّ مِنَ الشّعرِ لَحِکمَة....
کنج زندان جهان ناگزیر نیست بی پامزد و بی دق الحصیر
والله ار سوراخ موشی در روی مبتلای گربه چنگالی شوی
آدمی را فربهی هست از خیال گر خیالاتش بود صاحبجمال
ور خیالاتش نماید ناخوشی میگذارد همچو موم از آتشی
در میان مار و کزدم گر ترا با خیالات خوشان دارد خدا
مار و کزدم مر ترا مونس بود کان خیالت کیمیای مس بود
صبر شیرین از خیال خوش شدست کان خیالات فرج پیش آمدست...
گفت پیغامبر: خداش ایمان نداد هر که را صبری نباشد در نهاد
آن یکی در چشم تو باشد چو مار هم وی اندر چشم آن دیگر نگار
زانک در چشمت خیال کفر اوست وان خیال مؤمنی در چشم دوست...
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور
از خیال بد مرورا زشت دید چشم فرع و چشم اصلی ناپدید
چشم ظاهر سایهٔ آن چشم دان هرچه آن بیند بگردد این بدان
تو مکانی اصل تو در لامکان این دکان بر بند و بگشا آن دکان
شش جهت مگریز زیرا در جهات ششدره ست و ششدره ماتست مات
فوق العاده. علیک ما علیک!









زود تند سریع!